آدمهای شکسته دو دسته اند:
آنهایی ک یهویی از دست یک نفر افتاده اند…
آنهایی ک یواش یواش
از دست همه ترک برداشته اند…!
دوستای گلم سلام!
من بالاخره بعد یه مدت خیلی دراز تونستم یه سر بیام وبلاگمون!!!
مطمئنم مائده جون بدش نمیاد کله مو بکنه!!!!نه مائده؟؟؟؟
در هر صورت خیلی صمیمانه از همتون معذرت خواهی میکنم....
دوستون دارم برام دعا کنید!
یا علی!
مائده نوشت:
بعضی وقتاهستن ک دوست داری درازبکشی روتخت وهندزفیری بزاری توگوشتویک اهنگ کلاسیک گوش بدی وبه هیچ کسوهیچ چیزفکرنکنی راحت چشاتوببندی وبه افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیدن بخندی وبزاری سماق بمکن واسه ایکه روزی بازم واردذهنت بشن!
یایه وقتاهست دلت میخوادکه تویه روززمستونی
بایه بافتنی خوشگل رودوشت بری توتراس وایستی
ودونه های برف روبا دستات بگیری وچندتانفس عمیق بکشی وغروب روتماشاکنی وبه عظمت خداپی ببری.
...من خودم عاشق برفم...
لعنت به خنده هایی که وسطش بغض میکنی...
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری میگویی : دلم برایت تنگ است
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت . . .
همه ی دردم همین بود ...عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود!
دَســــتــــ هــــایــَـــم خــالـــی اَنـــد …
جـایِ خــالــی دَســــتـِـــ تــو را هــــیـــــچ کــَــســ
بــَــرایــَــم پــُــرنــمـــی کــــنــد …
راســــتــــ مــــی گـــُـفــتــــ شـــــامــــلو:
” دَســـــتـــِـــ خـالـی را بـایــَـــد بــَـــر ســَـر کــــوبــیـــد ”
وااااااااای دیورز بعد کلی روز باهم حرفیدیم!!!
دلم براش یه ذره شده بود....
دیشبش رفته بود بالاپشت بوم خونمون عینهو دیوونه ها با خودم حرف میزدم... تازشم کلی امگریه کردم!
البته بگم اقایی تا شنید گریه کردم داغ کرد....با تحکم گفت "مگه نگفتم حق نداری گریه کنی؟"
جاتون خالی نباشه سوتی داده بودم !!!راس میگه قول داده بودم....ولی چه کنم که دل تنگم این چیزا حالیش نیست!!!
بعدشم کلی حرف زدیم....
البته بگم چت کردیم که به لطف مخابرات مال اون قطعید!!!!
تازشم امروزم چتیدیم!بازم اینترنتتش قطع شد!
پی نوشت: اقایی سرمه خیلی دوست داره!
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از
لبـــانتــــ
بیـــرون میکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
و نیسـتـــی . . .
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش!
مائده نوشت:
امروزصبح ساعت 6بهش زنگیدم 1 بوق خوردبعدج تندی1خانم ب نسبت محترمی
گفتج مشترک موردنظرتودسترس نیست
منم ازرونرفتم2باره زنگیدم
این دفعه پروپروبرگشت گفت مشترکت خاموشه دلموشکستش
اخه قراربودخودش ساعت6بزنگه! بازازرونرفتموساعت8تک زدم ایدفه روشن بود
وبعدج خودج زنگید،وبعداز1ماه همش5مین باهم حرفیدیم
. اخه اقایی گفتش کاردارم سرم شلوغه ساعت11تک بزن خودم میزنگم! بعدم خدانگداری کردیم
وای نشدجلوخودموبگیرم و9:30اس دادم:
اقایی میشه موهاموکوتاه کنم؟
اقایی:نه بلندبهتره نفسم.
من:باھشھ عزیزم.
اقایی:دوست دارم
من: مهنم دوستدارم
خلاصه ساعت11باززنگیدم بعدج خودج زنگید
اما رفت روپیغام گیر وپیام گذاش سفیدبرفی جونم سرم شلوغه شب میزنگم
منم تا بعدازظهرکلی پیام رو گوش دادم
اقایی بازم زنکید قربونش بشم تا ببینه معدم بهتره یانه اما... ییهو شارژش تهیدو دیگه خبری نشد ازش
سرمه نوشت:
وااااااااااااای دل سرمه واسه اقاش تنگ شده!!!
خدایا دوسش دارم خیلی بیشتر همیشه....
واسم نگهش دار...
عااااااااااااااااااااااشقتم محمدم!